نقدوبررسی فیلم طوفان سنجاقک


نمایش فیلم کوتاه تجربی. طوفان سنجاقک .کارگردان شهرام مکری 

مکان نمایش:کانون فیلم وعکس حوزه هنری پنج شنبه:۱۰/۴/۸۹ساعت ۳۰/۱۸

 

نمایشگاه عکس بالاترازاسمان :به مناسبت سقوط هواپیمای ایرباس 

شنبه:۱۲/۴/۸۹ساعت۳۰/۱۸مکان حوزه هنری

نظرات 6 + ارسال نظر
Manijeh سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:42 ق.ظ http://manijhe.blogsky.com/

درودهای فراوان به مدیر مسئول وبلاگ:
همکاران عزیز، وبلاگ جالبی و مفیدی دارید وبلاگ عشق من ایران با مقاله کشور سوسیالیستی کره شمالی، جهنم روی زمین، به روز گردیده شده است0 از نقدهای خوبتان دریغ نورزید با تشکر منیژه اسکوئی:

مهدی سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:07 ق.ظ http://mahdiphoto.blogsky.com

سلام استاد
صبح بخیر ممنون از اطلاع رسانی ...

سلام بزرگوار کم پیدایی عزیز.سالم باشید

نیلوفر چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 ق.ظ

یادم باشد که مردها از زن قوی خوششان می آید، اما تنها برای این که زمینش بزنند و زور و هوشمندی و زرنگی خودشان را ثابت کنند. وگرنه وقتی تن داد، تبدیل به تفاله می شود و کم کم از چشمشان می افتد. زن قوی در فرهنگ ما همیشه دچار دردسر می شود. او هم آدم است و دل دارد و بالاخره باید یکی را انتخاب کند. اما بسیار به ندرت پیدا می شود مردی که زن را همان گونه قوی بخواهد و تمایلی نداشته باشد که خردش کند.



خواهر؟؟

لی چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ق.ظ http://leee.us

خیلی دوست داشتم میومدم اما متاسفانه هم زمان شده با برنامه ی کانون فیلم انجمن سینمای جوان

سلام یکروزهم وقتتون بذارید به ما بزرگوار

پیسک دل پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:49 ق.ظ http://piskedel02.blogfa.com

چطوری برادر.....کم پیدایی؟

سلام خوبم اقای مهندس همیشه میام خدمتتون

نیلوفر پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:03 ق.ظ

زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پُر شور است
دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست؟

زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد

زنی با تار تنهایی
لباس تور می بافد

زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست:
نگاه سرد زندانبان!

زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند

زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی!

زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه!

زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است!

زنی را می شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که: بسه

زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خندیده!

زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است
سراغش را که می گیرد؟
نمی دانم، نمی دانم
شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می میرد

زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می گیرد
...زنی را می شناسم من
سیمین بهبهانی



سلام سپاسگزارخواهرمهربان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد